داستانهای شاهنامه :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستانهای شاهنامه» ثبت شده است

پدر فریدون که آبتین نام داشت، از نژاد طهمورث دیوبند بود. قبل از این که فریدون به دنیا بیاید، ضحاک که پادشاهی ستمگر و ناپاک بود در خواب دید که جوانی با گرزی فولادی به شکل سر گاو به سر او کوبید. بعد این جوان با دو جوان دیگر او را به کوه دماوند بردند. ضحاک همه دانایان و ستاره شناسان و عالمان دینی را جمع کرد و از آنها تعبیر خوابش را پرسید.

یکی از کسانی که از بقیه شجاع تر بود گفت: "کسی به نام فریدون به دنیا می آید که با گرزی فولادی به شکل گاو به جنگ تو می آید. گرز را بر سرت می کوبد. چون تو دایه او که گاوی به نام پرمایه است را می کشی. به همین دلیل او هم گرزش را به شکل سر گاو درست می کند. این پسر هنوز زاده نشده. ولی وقتی مرد می شود به دنبال تاج و تخت پادشاهی می آید. تو را می بندد و از کاخ به بیرون می برد".

ضحاک با شنیدن این حرف ها از تخت پایین افتاد و بیهوش شد. وقتی به هوش آمد، نشانی فریدون را به همه جا فرستاد تا او را پیدا کنند.

۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۲۹