نه می فهمند، نه میفهمند که نمی فهمند!!!
ساحل دنیای امروز ما پر شده از سنگ ریزه هایی که غرق فانتزی مروارید بودن، شدند؛ طوری که تو افق توهمات پاراگرایدر سواری میکنن!!!
پر شده از صدای زیبای طبلهای توخالی،حرفای قشنگی که از هرطرف شنیده میشه؛ولی اگه باگوش هوش بشنوی، هم گوشت بدرد میاد و هم هوش از سرت میپره...
دلیلش چیه؟
آخه قصه این آدما خیلی غصه داره!
چطور میشه انقدر خوشرنگ و پست مدرنیسم نوشت و حرف زد و بعدش انقدر بد عمل کرد!
چطور میشه خوبی های پررنگ فقط تو حرف باشه...
جالبی کار اینه که این آدما خدای بهونه و توجیه هستن، و فکر می کنن خیلی می فهمن!
زهی خیال باطل که درست مشکل همین جاست، نه میفهمند، نه میفهمند که نمی فهمند!!!
طناب غرورشون چنان سفت و محکمه که فهمیدن این نفهمیدن مث افسانه ست...
از دعواهای کوچیک گرفته تا جنگ های ویرون کننده، از مشکلات کوچیک گرفته تا بهران های جهانی همه و همه نتیجه ی نفهمین این نفهمی هاست...
نویسنده حسین جمالپور