شب چهارم محرم :: حضرت رقیه (ع)
آمدی و شب سیاه من
عاقبت مثل روز روشن شد
همه دیدند من پدر دارم
روسیاهی نصیب دشمن شد
*
از همان ساعتی که رفتی تو
مثل تو در غروب روز دهم
*
«وای از ضربه دوازدهم »
که شده بانی اسیری من
هست زیر سر همان گودال
همه ماجرای پیری من
*
من بمیرم چه کرده با سر تو
خنجر کند قاتلت بابا
کاش جای تو دخترت می رفت
زیر سم ستور دشمن ها
*
تا که تو روی نیزه ها رفتی
حرمت ما ز چشم ها افتاد
جای دستی زخمت بر روی
گونه های رقیه جا افتاد
*
تا که تو روی نیزه ها رفتی
چادرم پاره پاره شد بابا
فکر و ذکر تمام کوفی ها
غارت گوشواره شد بابا
*
تا که تو روی نیزه ها رفتی
دشمنانت هجوم آوردند
چه قدر وحشیانه و با حرص
بال های رقیه را کندند
*
شکل زهرا شدن به من بابا
بیشتر از همیشه شد لازم
گشت کرببلا و کوفه و شام
شعبه کوچه بنی هاشم
*
رفت از دست من النگو و
آمده جای آن غل و زنجیر
چه قدر غربت و اسارت و درد !
دیگر از روزگار هستم سیر
*
حال که آمدی به دیدن من
رحم بر این اسیر غربت کن
پای من را به آسمان وا کن
عمه را از عذاب راحت کن
شاعر محمدحسین رحیمیان