شعرهای کوتاه و زیبا :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۲۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرهای کوتاه و زیبا» ثبت شده است

کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

 

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

 

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

 

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

 

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

 

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

 

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود...

"نیما یوشیج"

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۶

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن.

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۱

۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۱

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن

پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین

خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز

هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن

جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۴

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۶

بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد

آن گونه که بر کفش تو ننشیند گرد

فردا که جهان کنیم بدرود به درد

آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد

 فریدون مشیری

۱ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۵

من سکوت خویش را گم کرده ام 
لاجرم در این هیاهو گم شدم 

من که خود افسانه می پرداختم 
عاقبت افسانه مردم شدم 

*
ای سکوت ای مادر فریاد ها 
ساز جانم از تو پر آوازه بود 
تا در آغوش تو ، راهی داشتم 
چون شراب کهنه شعرم تازه بود 

*
در پناهت برگ و بار من شکفت 
تو مرا بردی به شهر یاد ها 
من ندیدم خوشتر از جادوی تو 
ای سکوت ای مادر فریاد ها 

*
گم شدم در این هیاهو گم شدم 
تو کجایی تا بگیری داد من 
گر سکوت خویش را می داشتم 
زندگی پر بود از فریادمن

*

 فریدون مشیری

۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۱۰

 

تاج از فرق فلک برداشتن ،

جاودان آن تاج بر سرداشتن :

در بهشت آرزو ره یافتن،

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

روز در انواع نعمت ها و ناز،

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

روی گیتی را منور داشتن ،

شامگه چون ماه رویا آفرین،

ناز بر افلاک اختر داشتن،

چون صبا در مزرع سبز فلک،

بال در بال کبوتر داشتن،

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

شوکت و فر سکندر داشتن ،

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

ملک هستی را مسخر داشتن،

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

لذت یک لحظه "مادر" داشتن!

فریدون مشیری

۰۲ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۸

جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند 

فریدون مشیری

۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۲۱