لذتم هست که دستم به رهت افتاده
قطعه قطعه بدنم دور و برت افتاده
شمس قرآنی و من٬ ماه، ولیکن سایه
نیستم بهر کسوفت، قمرت افتاده
گرچه جان باخته ام، لیک شدم افسرده
سعی من سود نداد و علمت افتاده
پاره شد مشک، جگر سوخت که نومیدی در
بین اطفال و زنان حرمت افتاده
خوب شد پرده ی خون چشم مرا پوشانده
کاشف الکرب نبیند که غمت افتاده
۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۹