جملات زیبا :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۳۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جملات زیبا» ثبت شده است

چی میشد که زندگی جزء صحیح بود

بدون چیزای اضافه

یا مثل قدر مطلق بود

فقط مثبت!

ای کاش از زندگیمون لیمیت بگیریم و به سمت مثبت بینهایت بره

ولی ...

زندگی همش از آدم رادیکال میگیره!

هر چی هم بزرگ باشی باز کوچیک میشی

ای کاش خوبی هامون رو به توان برسونیم

و از بدی هامون رادیکال بگیرم با فرجه بالا

کاش

و کاش

و کاش...



نویسنده: ناشناس

۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳

گاهی وقتها نوشتن برایت سخت ترین کار دنیا می شود...

با اینکه هنوزحرفهای زیادی برای نگفتن داری!

انگشتانت را یارای نوشتن نیست...

تنها کاری که از دستت بر می آید سکوت است،

و باز هم ناگفته هایت را سکوت می کنی...


می خواهی سکوتت را فریاد بزنی؛

اما صدای سکوتت انقدر بلند هست که نیازی به فریاد نمی بینی...

۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۲۶



درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.

۲ نظر ۱۶ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۶

 بعد از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد،یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.


حدود1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.
 اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمی کردند. بسیاری از آنها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمی شدند. 
۳ نظر ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۹
روزی مردی خواست عقربی را که در حال غرق شدن در درون اب بود , نجات دهد ,
اما عقرب انگشت منجی خویش را نیش زد .
مرد دوباره سعی بر ان داشت که عقرب بیچاره را نجات دهدولی باز هم عقرب انگشت وی را نیش زد.

مردی که از انجا میگذشت پرسید:
چرا عقربی که نیشت میزندرا نجات میدهی؟

مرد در پاسخ رهگذر گفت:
طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من اینست که عشق بورزم.
۱۲ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۵۳


بخشی از کتاب بابا لنگ دراز اثر جین وبستر
از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. …

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.

۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۴۲



در ۱۵ سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم. 


در ۲۰ سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود. 


در ۲۵ سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند. 


در ۳۰ سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن. 

۰۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۸