آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است
آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است
امیر کبیر از نوادر و ماندگارمردان تاریخ این سرزمین است که اعمال و رفتار و کلامش درحافظه تاریخی این ملت رسوب کرده و بسیاری از سخنانش ملکه ذهن مردم گشته و چراغ راه آنان شده است.
اوج رحمت خداوند به بنده اش در این آیه پیداست:
سوره بقره آیه 186:
.
.
دراین آیه هفت بار خداوند می گوید خودم…
بی واسطه مهربانی را به اوج می رساند پادشاهی که گدایی را هفت بار با صمیمانه ترین حالت به خودش میخواند…
عِبَادِی ….ی بنده من
عَنِّی ….. از من
فَإِنِّی قَرِیبٌ…..پس من نزدیکم
أُجِیبُ…. اجابت می کنم من
إِذَا دَعَانِ….وقتی من را می خواند
فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی….پس طلب جواب کنند ازمن
وَلْیُؤْمِنُواْ بِی…….در حالی که ایمان دارند به من
.
.
.
پس باید …باید ….باید …از من…طلب جواب کنی….این امر است امر موکد… فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی
باید از من طلب جواب کنندآن هم با چه حالی؟ در حالی که به من ایمان داری …وَلْیُؤْمِنُواْ بِی
ایمان داشته باش که می شنومت ایمان داشته باش که من نزدیکم به تو … فَإِنِّی قَرِیبٌ
.
.
.
پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت:
بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
.
.
.
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد .
وقتی نی شروع به شکایت میکنه، از جدایی حرف میزنه...
اما چرا نی؟
حضرت مولانا به خودش میگه نی، شاید به این خاطر که نوای نی سوزناکه، و وقتی غمناک نواخته میشه پر از شکایته، درست مثل این شعر...
این شعر اونقدر پر معناست که شاید کسی که اونرو درست بفهمه، زندگی رو فهمیده...
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
موج های بی قرار در آغوش ساحل به آرامش میرسند...
لبان تشنه ی خاک با بارش ابرها سیراب می گردد...
زمین سرد با نگاه خورشید، گرم می شود...
و تاریک ترین شبها با پرتوهای پر مهر ماه ، پر از نور می شود...
...
ساحل، ابر، خورشید و ماه همگی جلوه گر عشقند...
برای پریدن باید اول باور کرد...
برای دیدن اندازه واقعی بر روی تصویر کلیک کنید.