دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

گاهی بعضی چیزا خیلی مشخص هستن...

ولی ما نمی بینیم...

نه اینکه تو چشم نباشن

نه اینکه ما چشمموم ضعیف باشه

بلکه به این خاطر که حواسمون نیست که چه زود دیر میشه...

باید دید خورشید رو

باید دید...

برای دیدن تصویر کامل بر روی آن کلیک کنید.

۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۳۳

هنگام ناشناس دلی
دارم بگو ،  بگو چه کنم ؟ 
پرهیز عاشقی نکند 
پروای آبرو چه کنم ؟ 
این ساز پر شکایت من 
یک لحظه بی‌زبان نشود 
ای خفتگان ، درین  دل شب ،  با  ناله های او چه کنم ؟ 
گوید که  وقت دیدن او  دست تو باد و دامن او 
گویم که  می‌کشد  ز کفم 
با آن ستیزه جو چه کنم ؟ 
گرید چنین  خموش  ممان 
از عمق جان  برآر فغان 
گویم که گوش  کرده گران 
بیهوده  های و هو چه کنم ؟ 
جوشیده  و گذشته ز سر 
صهبای  این سبو ،  چه کنم ؟ 
معشوق کور باطن من 
پروای رنجشم نکند 
من  نرم‌تر ز برگ  گلم 
با این درشت‌خو چه کنم ؟ 
ای عشق ، دیر آمده‌ای 
از فقر خویشتن  خجلم 
در خانه نیست ما حضری 
بیهوده  جست‌و‌جو چه کنم ؟

سیمین بهبهانی

۱ نظر ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۱۱

کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

 

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

 

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

 

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

 

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

 

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

 

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود...

"نیما یوشیج"

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۶

هر لحظه را به گونه‌ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و کسی چه می‌داند؟ شاید آخرین لحظه باشد.
عشق، نخستین گام به سوی ملکوت است و تسلیم، آخرین آن؛ آری تمام سفر دو گام بیش نیست.

زندگی را تنها زمانی می‌شناسی که آماده سفر به ناشناخته شوی.
اگر به شناخته چنگ بزنی، به ذهن چنگ زده‌ای و ذهن زندگی نیست.

بیشتر عشق بورز تا بیشتر شوی.. کمتر عشق بورزی، کمتر خواهی بود.
توان عشق ورزیدن تو، ترازوی سنجش توست و میزان عشق تو، ترازوی وجود تو.

تلاش نکن که زندگی را بفهمی، زندگی را زندگی کن! تلاش نکن که عشق را بفهمی، عاشق شو!
و چنین است که خواهی دانست؛ این دانستن حاصل تجربه توست، این دانستن هرگز ویرانگر آن راز نیست.
هر چه بیشتر بدانی در می‌یابی که هنوز چیزهای بیشتر و بیشتری باقی‌است تا بدانی.

عشق والاترین هدیه خداست این هنر را بیاموز، ترانه عشق و جشن آن را بیاموز.
عشق نیازی بی چون و چراست، روح بی عشق قادر به حیات نیست. 
عشق خوراک روح و سرآغاز هر آن چیزی است که بزرگ است؛ عشق دروازه ملکوت است.

اُشو

۱ نظر ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۱

وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند، پرهایش سفید می ماند اما قلبش سیاه

می شود؛ دوست داشتن کسی که لیاقت ندارد اسراف محبت است.(دکتر علی شریعتی)

.

.

.


کبوتر من! تو آزادی که با هر کس دوست داری معاشرت کنی. تو آزادی که به هر کجا

می خواهی پر بکشی.

کبوتر من! می دانم که شوق سر در آوردن از اسرار این جهان پهناور و مرموز در وجودت بیداد

می کند؛

می دانم که چشم های خوشگلت از دیدن سیر نمی شود.

می دانم که اهل معاشرتی، خوش مشربی، شوخی، شیرینی و اهل گشت و گذار.

خوب خوب می شناسمت و بیشتر از آن چه فکر کنی، می فهممت.

کبوتر قشنگ من! تو آزادی هر کجا دوست داری برای خودت آشیانه بسازی؛

تو آزادی که آشیانه ات را با هر رنگی که می پسندی، بیارایی.

تو این اختیار را داری که بخواهی یا نخواهی؛

دوست داشته باشی یا نداشته باشی؛

بمانی یا نمانی؛ بخوانی یا نخوانی اما…

کبوتر ناز من! تو می توانی خدا را بپرستی یا نپرستی؛

تو آزادی که فرشته های آسمان را به آشیانه ات راه بدهی یا ندهی.

اما کبوتر زیبای من! حواست جمع باشد که اگر با کلاغ ها معاشرت کنی دلت سیاه می شود؛

دلت اگر سیاه شود معنایش این است که «مسخ» شده ای؛ یعنی این که دیگر یک کبوتر نیستی!

۰۱ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۹

امروز، روز مقدسی است. روزی که از تولد آغاز و با بودن پایان میپذیرد.
روزی که در ژرفای بی انتهای خود به عشق میرسد
امروز روزمقدسی است، من با تمام وجود به این روز ایمان دارم

جایگاه امروز تنها گوشه ای کوچک در دفتر خاطراتی بی نشان نیست و امروز آن روزی نیست که با غروب خورشید به پررنگی فردا رنگ ببازد، امروز همه فرداهای آبی رنگ توست
روزی که تو آغاز می شوی و آغاز تو، میلاد یک ستاره است، میلاد عشقی با شکوه و میلاد همه زیبایی های مکرر که هرچه قدر هم کمرنگ باشند، جاودانه اند
امروز روز زیبایی است، امروز روز توست…

نوشته: سمانه گل محمدی

۰۱ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۱۶

    آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند.

    آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند.

    آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.

     

    آدم های بزرگ درد دیگران را دارند.

    آدم های متوسط درد خودشان را دارند.

    آدم های کوچک بی دردند.

     
 
    آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند.

    آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

    آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.

    آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

    آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.



   آدم های بزرگ به دنبال حل مشکلات دیگران اند.

  آدم های متوسط به دنبال حل مشکلات خود هستند.

  آدم های کوچک به دنبال مشکل درست کردن برای دیگران اند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.

    آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد.

    آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

    آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

    آدم های کوچک مسئله ندارند.

  
    آدم های بزرگ انتقادات دیگران را به جان می خرند.

   آدم های متوسط از دیگران انتقاد می کنند.

   آدم های کوچک ، گوش شنیدن انتقاد ندارند.
     

    آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند.

    آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.

    آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند.
۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۴