حکایت امیر کبیر و آبله :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری
  • خانه
  • درباره من
  • تماس با من
  • دیده ور
  • نوشته های خودم

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

طبقه بندی موضوعی سایت
  • زیبایی های حیات وحش

     (۶)
  • نقاشی سه بعدی

     (۵)
    • نقاشی سه بعدی روی کاغذ

       (۴)
    • نقاشی سه بعدی خیابانی

       (۱)
  • جالب و خنده دار

     (۵۶)
    • تصاویر جالب

       (۲۰)
    • تصاویر خنده دار

       (۲۴)
    • خبرهای جالب

       (۷)
    • مطالب طنز

       (۵)
  • تصاویر ناز و بامزه

     (۵)
  • نوشته های زیبا و آموزنده

     (۵۲)
  • نوشته های زیبا و عاشقانه

     (۷)
  • عکس نوشته های زیبا

     (۱)
  • کاریکلماتور های زیبا و خواندنی

     (۸)
  • داستانک های زیبا و آموزنده

     (۱۵۱)
  • آهنگ و موسیقی

     (۳)
  • شعر های زیبا

     (۳۳)
  • معنویات

     (۱۷)
  • نوشته ها و آهنگ های خودم :-...

     (۳۸)
خلاصه آمار
آخرین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۰۲
    فرار عروس از حجله دامادی که مرد نبود
  • ۹۵/۱۱/۱۹
    چه کسانی مانع پیشرفت شما هستند؟
  • ۹۵/۱۱/۱۷
    دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!
  • ۹۵/۱۰/۰۳
    تمرین مکث
  • ۹۵/۱۰/۰۳
    یک تو را داشتن که به کل دنیا می ارزد
  • ۹۵/۱۰/۰۳
    مادرم فرشته بود
  • ۹۵/۰۹/۲۷
    دیگران را ببخشید…
  • ۹۵/۰۹/۲۷
    اصل قضیه "ماست مالی کردن"
  • ۹۵/۰۹/۲۶
  • ۹۵/۰۹/۱۲
    بانوی شهر من
پربیننده ترین مطالب
  • ۹۴/۱۲/۲۲
    داستان واقعی عشق عبدالممد لـَلـَــری
  • ۹۴/۰۴/۲۸
    نقاشی سه بعدی زیبا و جالب روی کاغذ سری سوم...
  • ۹۴/۰۴/۲۷
    رضا شفیعی جم و دلبر ناصرالدین شاه...
  • ۹۴/۰۶/۲۷
    نقاشی سه بعدی زیبا و جالب روی کاغذ سری چهارم...
  • ۹۴/۰۴/۲۵
    وقتی که من مریض میشم...
  • ۹۴/۱۱/۰۱
    وقتی یک کبوتر با کلاغ ها معاشرت می کند...
  • ۹۴/۰۵/۱۸
    تصادف ماشین چینی و دوچرخه آلمانی...
  • ۹۴/۰۴/۲۷
    نقاشی سه بعدی زیبا و جالب روی کاغذ سری دوم...
  • ۹۵/۰۵/۱۵
    حکایت وزیربا شاه و ده سگ درنده
  • ۹۵/۱۰/۰۳
    یک تو را داشتن که به کل دنیا می ارزد
محبوب ترین مطالب
  • ۹۴/۰۴/۱۹
    عقاب سواری کلاغ
  • ۹۴/۰۴/۲۵
    مستر بین: عید فطر مبارک...
  • ۹۴/۰۴/۲۵
    تو رو خدا بهونه دیگه ای نبود...
  • ۹۴/۰۹/۱۲
    داستانک طنز :: تلافی مرد
  • ۹۴/۰۵/۲۸
    گلدان عشق...
  • ۹۴/۰۴/۲۶
    تفاوت دیدها...
  • ۹۴/۰۶/۰۴
    حواسم باشد...
  • ۹۴/۰۷/۰۹
    تو زندگی از یه جایی به بعد...
  • ۹۴/۰۷/۰۵
    بازم میشه که دریا شد...
  • ۹۴/۰۵/۲۹
    هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۴/۰۹/۱۱
    عجیب ترین اتفاق فوتبالی جهان رخ داد...
  • ۹۴/۰۵/۲۲
    اگه تو چنین شرایطی قرار بگیریم چکار باید کنیم...
  • ۹۴/۰۹/۱۶
    عاشقی برپا کن...
  • ۹۴/۰۵/۲۷
    از حماقت مردم لقمه نانی در می آورم
  • ۹۴/۰۵/۱۹
    خدا هنوز از انسان ناامید نشده است...
  • ۹۴/۰۶/۱۰
    در شهر زندگی...
  • ۹۴/۰۵/۱۴
    هم چیز برمی گردد به ذهن ...
  • ۹۴/۰۵/۱۶
    جملاتی زیبا و آموزنده درباره تجارت...
  • ۹۴/۰۴/۲۵
    مستر بین: عید فطر مبارک...
  • ۹۴/۰۶/۱۶
    داستان کوتاه همسر ایدآل
پیوندها
  • کتاب خوب
  • سیاه چاله
  • حس هفتم
  • خودم وخدا
  • آبی آسمونی
  • خط خطی های یک دانش جو
  • مترسک
  • سروده های محمد کدخدایی (عرفان و اعتراض)

حکایت امیر کبیر و آبله

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۱۴ ق.ظ

امیر کبیر از نوادر و ماندگارمردان تاریخ این سرزمین است که اعمال و رفتار و کلامش  درحافظه تاریخی این ملت رسوب کرده و بسیاری از سخنانش ملکه ذهن مردم  گشته  و چراغ راه  آنان شده است.

«مسئول جهل مردم نیز ما هستیم»هم از آن سخنان گرانقدر اوست که  می تواند اساس و پایه و چها چوب اندیشه  دولتمردان صادق و موفق  همه دورانها باشد: 
پزشک ایرانی ابوبکر محمد بن زکریای رازی در قرن چهارم هجری قمری بیماری آبله را برای اولین بار در جهان به طور دقیق توصیف کرده و در رساله ای روش جلوگیری از ابتلا به آبله از راه مایه کوبی را توضیح داده است.بعد ها اروپاییان نیز روش مبارزه با این بیماری را آموختند. در دوره جدید آبله کوبی در دوران فتحعلی شاه به ایران آمد،اما قانون آبله کوبی عمومی را میرزا تقی خان گزارد.اطبا چاره این ناخوشی را به اینطور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله بر می دارند و به  طفل می کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می آورد و بی زحمت خوب می شود»/وقایع اتفاقیه،ش3.

فریدون آدمیت در سخن از  مبارزه امیر با آبله می نویسد؛قانون آبله کوبی کودکان همگانی و اجباری بود.شاهزاده اعتضاد السلطنه گفته؛ در سفر امیر به اصفهان روزی در چهل ستون امیر را بر افروخته دیدم.گمان بردم که از سر حد خبر بدی رسیده اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگ آمیز و محمد کله پز از بیماری آبله مرده اند امیر از آنان مواخذه کرد؛ با وجود آنکه دولت مایه آبله کوبی را فرستاده و در معابر هم جار زده اند که اطفال را آبله بکوبید ،قصور کرده اند؟پس گفت:
«از هر یک پنج تومان گرفته مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید»
چون توانایی پرداخت آن را نداشتند «دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندق بدهند تا قانون اجرا شده باشد»
بعد من به امیر گفتم:
«این مطلبی نبود که اینقدر شما را مشتعل کرده بود»
فرمود:
«شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر .... بی جهت تلف شده اند و به شما تاثیر نکرد»
از سخنان امیر«من بسیار شرمنده شدم»/گفته خود اعتضادالسلطنه است به حاج سیاح(خاطرات حاج سیاح،ص470) 
تفصیلی دیگر از حادثه ای از اجرای قانون آبله کوبی در زمان امیر کبیر که اغلب منابع از آن یاد کرده اند:
«...اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی خواهند واکسن بزنند. به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.

او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبی سرباز زدند.

شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می شدند یا از شهر بیرون می رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده اند.

در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می شود.

امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.

این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند.

میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های های می گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.

 امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند امیر با صدای رسا گفت:
 « مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»

۹۴/۱۲/۰۷

حکایت آموزنده

حکایت جالب

حکایت جالب و کوتاه

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم