خیر
جمعه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
حکایت شده مردی در روستای کوچکی زندگی می کرد و الاغ و سگ و خروسی داشت ؛ روزی روباهی آمد و خروس را خورد.
مرد گفت : انشاء الله خیری در آن است.
همان روز سگ مریض شد و مُرد.
مرد گفت : خیر است ان شاء الله
بعد از آن گرگی به الاغ حمله کرد و شکمش را درید و کشت.
مرد گفت : لا حول و لا قوه الا بالله عسی ان یکون خیرا ، کار دست خداست و امیدوارم خیری در این کار باشد.
شب همان روز چند مار به روستا وارد شده و از روی صدای حیوانات همسایه های آن مرد وارد خانه های آنها شده و همسایه ها را کشتند اما چون این مرد حیوانی در خانه نداشت مار ها وارد خانه او نشدند.
مرد صبح که بیدار شد و متوجه جریان گردید گفت :
خیر در هلاکت حیوانات من بود و هر کس از لطف خدا به خودش آگاه باشد به کار خدا راضی است.