حکایت زیبای ما مالک چه چیزی هستیم
مردی در حال مرگ بود. وقتی که متوجه مرگش شد فرشته مرگ را با جعبه ای در دست دید.
فرشته مرگ: «وقت رفتنه!»
مرد: «به این زودی؟ من نقشههای زیادی داشتم!»
فرشته مرگ: «متأسفم، ولی وقت رفتنه.»
مرد: «در جعبهات چی دارید؟»
فرشته مرگ: «متعلقات تو را.»
مرد: «متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباسهام، پولهام و ...»
فرشته مرگ: «آنها دیگر مال تو نیستند، آنها متعلق به زمین هستند.»
مرد: «خاطراتم چی؟»
فرشته مرگ: «آنها متعلق به زمان هستند.»
مرد: «خانواده و دوستهایم؟»
فرشته مرگ: «نه، آنها موقتی بودند.»
مرد: «پس وسایل داخل جعبه حتماً تن و بدنم هستند!»
فرشته مرگ: «نه، آنها متعلق به گرد و غبار هستند.»
مرد: «پس مطمئناً روحم است!»
فرشته مرگ: «اشتباه میکنی، روح تو متعلق به خدا است.»
مرد با اشک در چشمهایش و با ترس زیاد جعبه در دست فرشته مرگ را گرفت و باز کرد و دید خالی است! مرد دلشکسته گفت: «من هرگز چیزی نداشتم؟»
فرشته مرگ: «درسته. تو مالک هیچ چیز نبودی!»
مرد: «پس من چی داشتم؟»
فرشته مرگ: «لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود.»