دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :

بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟

همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :

آری من مسلمانم.

جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، 

پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .

پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.

جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :

آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟

افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .

پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :

چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود ...
۲ نظر ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۵۴

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود،

گاهی نمی شود، نمی شود که نمی شود؛

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است، 

گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود...

۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۰

عشق گلی بسیار گران بهاست که به گلدان نیاز دارد.

 گلدان عشق هم، شایستگی طرفین است.
گل بی گلدان، هر چند که بسیار هم زیبا باشد دو سه روزی بیش نمی پاید. 
بنابراین محبوبیت بدون مقبولیت جایگاهی ندارد و گل محبوبیت تنها در گلدان مقبولیت است که زنده می ماند 
به بیان دیگر، نخست باید مقبول بود تا محبوبیت ایجاد شود  

 دکتر ابراهیم میثاق
۱ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۰

نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. کارفرما از اینکه دید کارگر خویش می خواهد کار را ترک کند ، ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد. اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید ، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت:"این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو."

می توانیم همیشه بهترین و زیبا ترین و کامل ترین اثر را از خود به جا بگذاریم.

حتی متنی که می نویسیم ، حرفی که میزنیم ، غذایی که می پزیم و . . .

۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۴۵

یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .

دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند .

۲ نظر ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۳۳
زن و مرد جوانی که به هم علاقه‌مند شده بودند، پس از آنکه پزشکان تشخیص دادند مرد به خاطر سرطان چند ماه بیشتر زنده نخواهد ماند، با هم ازدواج کردند.
داماد به نام «ریک» که به سرطان روده مبتلا بود هنگام ازدواج گفت: در این چند ماهی که زنده‌ام، می‌خواهم از هر لحظه زندگی‌ام در کنار همسرم «کری» لذت ببرم.
آنها پس از چند ماه زندگی صاحب فرزندی شدند و زمانی که پسرشان ۷ ماه داشت بیماری ریک به اوج خود رسید و شیمی‌درمانی را آغاز کرد.
با گذشت زمان شیمی‌درمانی نیز جوابگو نبود و حال ریک بشدت وخیم ‌شد تا اینکه ماه گذشته درگذشت. وی قبل از آنکه بمیرد گفت: اگر چه زمان زندگی‌مان کوتاه بود، اما با عشق گذشت.
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۵۱
 اسباب و اثاثیه برای منزل خریده بودم که برای حملش باید کارگر میگرفتم. با تا دو کارگر صحبت کردم، اولش گفتن 40 هزار تومن هزینه اش میشه ولی با 30 هزار تومن به توافق رسیدیم. 

در هوای گرم خردادماه وسائل را بردیم طبقه بالا و داخل خانه گذاشتیم. وقتی آمدیم پایین سه اسکناس 10 هزار تومنی دادم به یک کدامشان، 10 هزار تومن را برای خودش برداشت و بقیه را به رفیقش داد.

نزدیکش رفتم و پرسیدم مگر با هم شریک نیستید؟ گفت چرا ولی رفیقم عیالباره و خرجش از من بیشتره. من هم برای این طبع بلندش دست کردم جیبم و 10 هزار تومن دیگه هم بهش دادم. 

تشکر کرد و دوباره 5 هزار تومن به رفیقش داد و رفتند. متحیرانه با خودم فکر میکردم که هیچ وقت نتوانستم این قدر بزرگوار باشم، نه من و نه خیلی از اطرافیانم که ادعای تحصیلات و فرهنگ داشتیم...
۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۵۹