نوشته های کوتاه و آموزنده :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشته های کوتاه و آموزنده» ثبت شده است


    آدم های بزرگ در باره ایده ها سخن می گویند.

    آدم های متوسط در باره چیزها سخن می گویند.

    آدم های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند.

     

    آدم های بزرگ درد دیگران را دارند.

    آدم های متوسط درد خودشان را دارند.

    آدم های کوچک بی دردند.

     
 
    آدم های بزرگ عظمت دیگران را می بینند.

    آدم های متوسط به دنبال عظمت خود هستند.

    آدم های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند.

    آدم های متوسط به دنبال کسب دانش هستند.

    آدم های کوچک به دنبال کسب سواد هستند.



   آدم های بزرگ به دنبال حل مشکلات دیگران اند.

  آدم های متوسط به دنبال حل مشکلات خود هستند.

  آدم های کوچک به دنبال مشکل درست کردن برای دیگران اند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند.

    آدم های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد.

    آدم های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند.

     

    آدم های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند.

    آدم های متوسط به دنبال حل مسئله هستند.

    آدم های کوچک مسئله ندارند.

  
    آدم های بزرگ انتقادات دیگران را به جان می خرند.

   آدم های متوسط از دیگران انتقاد می کنند.

   آدم های کوچک ، گوش شنیدن انتقاد ندارند.
     

    آدم های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند.

    آدم های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند.

    آدم های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند.
۳۰ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۴

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست می‌دهیم.

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟

چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۵

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم  چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱

دروغ هم انواع و اقسام دارد...

 

نوع اول دروغ این است که:من دروغ می گویم. من می دانم که دروغ می گویم. ولی شما نمی دانید که من دروغ می گویم.** این یک دروغ طبیعی است که در همه ی کشورها هم همینطور است.**


 

نوع دوم دروغ این است که:من دروغ می گویم.من می دانم که دروغ می گویم. شما هم می دانید که من دروغ می گویم**. این دروغ هم باز قابل هضم است.**

 

۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۰

در شهر زندگی

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردرگمی

سرعت گیر هایی به نام دوستان

چراغ قرمز هایی به نام دشمنان

چراغ احتیاط هایی به نام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای به نام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.

۳ نظر ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۱

 نگاهش که می کنی ، لحظه نابی آغاز می شود که جانت را حاضری برایش بدهی . و زمانی که می بینی جان هم کم است ، غرورت را ، آبرویت را  و اسرارت را بر سر آن گرو خواهی گذارد ... 

این نامش عشق است ...


پرنده ای آزاد و رهاست ، که دل به ثانیه ها نمی سپارد و گذر لحظه ها را نمی فهمد ساده است و پرسکوت .

آنچه را آدمی نیک می پندارد ، از ((شنونده خوبی باش )) تا (( کم گوی و گزیده گوی چون در )) را 

در خود نهفته دارد . عاشق واقعی راستگوست  گرچه از بیان دردسر ساز راستی می ترسد ، عاشق واقعی دعاگوست گرچه دلش از نبود یار میلرزد ...

نمی دانم چه بود آن نگاه داغ پر سکوتی که داشتی و قفل شد تمام انرژی ام ، جانم و نگاهم با نگاه بی همتایت .

که رسوایی عشق را می دانستم و یک آن ، دانسته ، در دامت پای نهادم ، و تنها عشق است که صید ، بی محابا و آگاهانه ، در دامش پای می نهد ، با دلی آکنده از شور و غوغا . و پای که نهادی انفجاری رخ میدهد در تو ، چون آغاز زمین و زمان .

بعد چهارم را می گوییم زمان است . بعد پنجم اما عشق است که نه درازا دارد و نه پهنا و نه بلندا و نه زمان . سورئال ترین دمی است که جریان دارد در کائنات و به تو شهامت می دهد چشم ظاهر را ببندی وچشم جان باز کنی ، بی آنکه به پیامد دامی که در آنی بیندیشی ، خود را به لحظه ها میسپاری .

ناب می شوی و فریاد ، ساز می شوی و آواز ... 


نویسنده: ناشناس

۱ نظر ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۲۷

کمترین فاصله از


دشمنی تا دوستی، یک لبخند


از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت”


از عداوت تا صمیمیت، یک گذشت


از شکست تا پیروزی، یک شهامت


از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت”


از نفرت تا علاقه، یک “محبت”


از صلح تا جنگ، یک “جرقه”


از آزادی تا زندان، یک “غفلت”


و از جدایی تا پیوند، یک قدم” است

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۵