نوشته های آموزنده :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوشته های آموزنده» ثبت شده است

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست می‌دهیم.

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟

چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۵

گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.

به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل
از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: «طمع.»
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»

گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»

۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۰

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم  چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱

دروغ هم انواع و اقسام دارد...

 

نوع اول دروغ این است که:من دروغ می گویم. من می دانم که دروغ می گویم. ولی شما نمی دانید که من دروغ می گویم.** این یک دروغ طبیعی است که در همه ی کشورها هم همینطور است.**


 

نوع دوم دروغ این است که:من دروغ می گویم.من می دانم که دروغ می گویم. شما هم می دانید که من دروغ می گویم**. این دروغ هم باز قابل هضم است.**

 

۱۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۱۰

در شهر زندگی

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردرگمی

سرعت گیر هایی به نام دوستان

چراغ قرمز هایی به نام دشمنان

چراغ احتیاط هایی به نام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی به نام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای به نام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد.

۳ نظر ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۱

کمترین فاصله از


دشمنی تا دوستی، یک لبخند


از توقف تا پیشرفت، یک “حرکت”


از عداوت تا صمیمیت، یک گذشت


از شکست تا پیروزی، یک شهامت


از عقبگرد تا جهش، یک “جرأت”


از نفرت تا علاقه، یک “محبت”


از صلح تا جنگ، یک “جرقه”


از آزادی تا زندان، یک “غفلت”


و از جدایی تا پیوند، یک قدم” است

۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۱۵
در مملکت وجود انسان ، دو سلطان حکم می رانند ؛ مغز هیجان و مغز تدبیر
 
 -دسته ی اول (هیجانی ها) : قدرت حل مسئله ندارند (مثل پت و مت) و از مشکلات ساده فاجعه می سازند ،هیجان مدارند نه مسئله مدار ، عاقبت اندیش نیستند ،حال زیست و جو زده اند
 ( چشم اول بین، غرور است و خطاست/چشم آخر بین تواند دید راست)
خلق نا پایدار دارند و غیر قابل اعتماد هستند ، خطا و پس از آن پشیمانی و باز اشتباه روش همیشه ی آنهاست...
 
 -دسته دوم (اهل تدبیر) : هیجانشان تحت سلطه ی خردشان است (مدیریت شده)
 ویژگیشان : اهل تفکر، تحلیل و ارزیابی، پر مشورت، کم اشتباه، قدرت حل مسئله در آرامش و انتقاد پذیر (با احترام به مخالف) دارای برنامه و هدف در زندگی، پرشور و نشاط و امیدوار و همیشه پویا...
عقلها در دو زمان پر اشتباهند ؛ 
1- در شدت خواستن (تمایلات و محبت) 
2- اوج نخواستن و بیزاری (خشم و نفرت) 
پس در این دو زمان مکث و صبوری باید و هیچ اقدامی نه شاید (چرا که عاقل به تدبیر عمل می کند نه به تحرک) 
 
دکتر ابراهیم میثاق
۳۱ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۱