متن آموزنده :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «متن آموزنده» ثبت شده است

باد تندی شروع به وزیدن کرد. دستان برگ از ترس می لرزید و تنها روی تک شاخه ی خشکی

نشسته بود چشمانش را به آسمان دوخت و در انتظار مرگ نشست دلش گرفته بود اما…باز

هم تنها بود و مجبور بود مثل همیشه حرفهایش را به گوش باد بسپارد اما اینبار باد آمده بود

تا او را با خود ببرد.. اینبار باد گوشی برای شنیدن حرفهای برگ تنها نداشت… برگ شروع به

صحبت کرد:

خدایا...                                                                            

خدایا...                                                                                

مگر من، برگ به این کوچکی چقدر از دنیای بزرگ را اشغال کرده ام که… ناگهان شبنم اشک

صورتش را پوشاند و او غرق گریه شد…اشکهایش مجال حرف زدن را از او گرفتند و اوبی وقفه

بارید آنقدر باریدکه دیگر متوجه بارش آسمان نشد.. .چشمانش را که باز کرد دیگر روی درخت

نبود ، تنش درد می کرد به سختی نفس میکشید … به زحمت از جایش بلند شد که ناگهان

سنگینی هولناکی را روی سرش حس کرد و دیگر هیچ چیز نفهمید.... و یک برگ پاییزی دیگر

نیز زیر قدمهای زمینی ها به سوی آسمان پر کشید.

ای کاش می توانستیم صدای طبیعت را بشنویم شاید اینگونه، با شنیدن صدای فریاد برگ

های کوچک کمی دلرحم ترمی شدیم...  و کمی مهربانتر روی زمین گسترده ی آن یگانه

بی همتا گام بر میداشتیم…

ای کاش…

۰۸ آبان ۹۵ ، ۱۴:۴۹

بابا داشت روزنامه میخوند

بچه گفت: بابا بیا بازی!

بابا که حوصله بازی نداشت

یه تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود

رو تیکه تیکه کرد و گفت :

فرض کن این  پازله…! درستش کن!

 چند دقیقه بعد بچه درستش کرد

بابا، باتعجب پرسید:

توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!

 بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو  درست کردم …

دنیا خودش درست شد

آدمای دنیا که درست بشن…

 دنیا هم درست میشه   …

۱۸ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۵۰

ایستادگی کن ، 

ایستادگی کن ؛ 

و ایستادگی کن ...

و به یاد داشته باش که لشکری از کلاغها ، جرات نزدیک شدن به
مترسکی که ایستادگی را فقط به نمایش می گذارد، ندارند.


و ما را ایستاده آفرید، تا ایستادگی را از یاد نبریم ...

۲۲ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۲۵

وین والتر دایر (Wayne Walter Dyer) در۱۰ مه، ۱۹۴۰ در شهر دترویت از توابع ایالت میشیگان، ایالات متحده به دنیا آمد. او یک عارف، روانکاو، نویسنده و سخنران است. کتاب قلمرو اشتباهات شما (با عنوان "چگونه شخصیت سالم‌تر بیابیم؟" در ترجمه فارسی) در سال ۱۹۷۶ در حدود ۳۰ میلیون نسخه فروخت و جزو یکی از بالاترین فروش کتاب‌ها در تاریخ شد. دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد.

 

این شما و این جملات پر انرژی او برای آغاز یک روز تازه:

  دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

 

 هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خود خواهد دید، چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.

 

 به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید، زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

 

 درستکارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند، حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.

 

تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است.

 

 اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،پس غیرواقعی نیست اگر بگویید وقتی کار نمی‌کنید فاقد شخصیت هستید.

 

 برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.

 

 از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید اینست که گهگاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.

 

 اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید، مهربانی را انتخاب کنید.

 

 دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو.

 

 انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده ...

 

 به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید.
عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.

 

 عشقم نثار کسیست که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی میکنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.

 

آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با
صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.

 

 الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم. 


۱۲ اسفند ۹۴ ، ۲۳:۰۶

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟

چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را ازدست می‌دهیم.

استاد پرسید: اینکه آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟

چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟

۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۰۵

دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است
رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: ....راه پر خم و پیچ
در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند
شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه
شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت
جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است
دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم!

۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۱

می خواستم به دنیا بیایم، در زایشگاه عمومی، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بیمارستان خصوصی. مادرم گفت: چرا؟...گفت:مردم چه می گویند؟!...

می خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ی سر کوچه ی مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ی غیر انتفاعی! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم  چه می گویند؟!...

به رشته ی انسانی علاقه داشتم. پدرم گفت: ...

فقط ریاضی! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

با دختری روستایی می خواستم ازدواج کنم. خواهرم گفت: مگر من بمیرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه می گویند؟!...

۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۲۱