شعر های پروین اعتصامی :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر های پروین اعتصامی» ثبت شده است

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن.

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۱

۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۱

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن

پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین

خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز

هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن

جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۴

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۶

همی با عقل در چون و چرائی

همی پوینده در راه خطائی

همی کار تو کار ناستوده است

همی کردار بد را میستائی

گرفتار عقاب آرزوئی

اسیر پنجهٔ باز هوائی

کمین گاه پلنگ است این چراگاه

تو همچون بره غافل در چرائی

سرانجام، اژدهای تست گیتی

تو آخر طعمهٔ این اژدهائی

ازو بیگانه شو، کاین آشنا کش

ندارد هیچ پاس آشنائی

جهان همچون درختست و تو بارش

بیفتی چون در آن دیری بپائی

ازین دریای بی کنه و کرانه

نخواهی یافتن هرگز رهائی

ز تیر آموز اکنون راستکاری

که مانند کمان فردا دوتائی

بترک حرص گوی و پارسا شو

که خوش نبود طمع با پارسائی

چه حاصل از سر بی فکرت و رای

چه سود از دیدهٔ بی روشنائی

نهنگ ناشتا شد نفس، پروین

بباید کشتنش از ناشتائی

اشعار پروین اعتصامی قصیدهٔ شمارهٔ ۴۲

۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۶