شعر های زیبا و پرمعنی :: دیده ور

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

دیده ور

سرگرمی، آموزنده، هنری

مشخصات سایت
دیده ور

>>> به دیده ور خوش اومدی :) ...
>>> دیدن برای خوندن، خوندن برای یادگرفتن و یادگرفتن برای عمل کردن...
>>> بودنت همیشگی، سرت پرشور و دلت سرسبز...
Instagram: @Didevar.hd

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر های زیبا و پرمعنی» ثبت شده است

زندگی در گذر آینه ها جان دارد
با سفرهای پر از خاطره پیمان دارد

زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند
اضطراب و هیجانی است که انسان دارد

زندگی کلبه دنجی ست که در نقشه خود
دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد

گاه با خنده عجین است و گهی با گریه
گاه خشک است و گهی شرشر باران دارد

زندگی مرد بزرگیست که در بستر مرگ
به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد

زندگی حالت بارانی چشمان تو است
که در آن قوس و قزح های فراوان دارد

زندگی آن گل سرخی ست که تو می بویی
یک سرآغاز قشنگی ست که پایان دارد …

زندگی کن
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ
رونق عمر جهان، چندصباحی گذراست
قصه بودن ما
برگی از دفتر افسانه ای ی، راز بقاست
دل اگر می شکند
گل اگر می میرد
و اگر باغ بخود رنگ خزان می گیرد
همه هشدار به توست؛
ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ، ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ …
زندگی کوچ همین چلچله هاست
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ …
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ …


شعری از : عبدالجبار کاکایی

۰۵ مهر ۹۵ ، ۲۳:۲۱

بـــی همگــــان بســـــر شـــــود  بی تـو  بســـــر  نمـــی شــــود 
داغ  تـــــو  دارد  ایــــن  دلـــــم  جــــای  دگـــــــر  نمــــی شـــود
دیـــده  عقــــل  مســـت  تــــو  چـرخــــه  چـــرخ  پســـت  تــــو
گــــوش  طـــرب  بــــه دســت تــــو بــی تـــو بســـر نمی شود
جـــان  ز تــــو  جــوش  مـــی کند  دل  ز تـــو  نـوش  می کند
عقـــل خـــــروش مــــی کنــد بـــی تــــــو بســـر نمـی شــود
خمـــــر مـــن  و  خمـــــار مـــن  بــــاغ  مـــن  و  بهـــار مــــن
خـــواب مـــن  و  خمــــار مــــن  بــی تـو  بســر ن می شود
جـــاه و جلال  مــن  تـــویی  ملکت  و  مــــال  مـــن  تـویی
آب  زلال  مــــن  تــــویی  بــــی  تــــو  بســــر  نمی شـود
گـــــاه  ســــوی  وفــــا  روی   گــــاه  ســوی  جفــــا  روی
آن  منــی  کـــجا  روی  بـــی  تــــو  بســـــر  نمی شـــود
دل  بنهنـــد  بــــر کنـــی  تـــوبـــــه  کــننـــــد  بشــکنــی
ایــن همــه خــود تـــو میکنی بــی تو بســر نمی شــود
بی  تـــو  اگـــر  بســـر  شدی  زیــر  جهــان  زبر  شدی
باغ  ارم  سقــر  شــدی  بــی تــو  بســر  نمــی شـود
گــــر تـــو ســری قــدم شـوم  ور تــو کفی  علم شوم
ور بــــروی عــــدم  شــــوم  بی تـو  بسـر  نمی شود
خــواب مــــرا ببستــــه ای  نقـــش مــرا بشسته ای
وز همـــه ام گسسته ای بــی تــــو بسر نمی شود
گـــر  تـــو  نباشی  یار من  گشت  خراب کــار مــن
مــونس و غمگـــسار مـــن  بی تو بسر نمی شود
بی تو نه زندگی خوشم بی تو نه مردگی خوشم
ســر ز غـم تو چون کشم  بی تو بسر نمی شود
هر چه بگویم ای صنم  نیست جـدا ز نیــک و بـد
هم تو بگو  ز لطف خود  بی تو بسر نمی شود
مولوی

۰۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۷

بانو مهدیه الهی قمشه‌ای، محقق ادبیات عرفانی، به دلیل مشکل تنفسی و عفونت ریه، ساعاتی پیش در سن ۷٩ سالگی درگذشت.

تسلیت به همه خصوصا استاد حسین الهی قمشه ای...

یه شعر زیبا از ایشون که خیلی قشنگه...

.

.

.

فرشته بود و خدا، عشق در میانه نبود 
فضای عالم هستی پر از ترانه نبود 
سکوت بود و خداوندگار و خلوت خویش 
ز شور عشق نشانی، در آن زمانه نبود 
مقام حسن به جا بود و دلبری می کرد 
ولی چه سود که آیینه در میانه نبود 
برای جلوه آن چهره آفریده شدی 
برای خلق تو زین خوبتر بهانه نبود 
تو آفریده شدی ای زن، ای تبلور عشق 
که بی فروغ نگاه تو خانه، خانه نبود 
هزار مشعل خورشید این فروغ نداشت 
اگر چراغ تو روشن در آشیانه نبود 
اگر نه آینه بودی به پیش طلعت دوست 
حدیث حسن و جمالت بدین فسانه نبود 
در این مقام نیامد سخن به سر آتش 
که بحر پرگهر عشق را کرانه نبود

۱۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۳

توانگری نه به مالست پیش اهل کمال

که مال تا لب گورست و بعد از آن اعمال

من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

محل قابل و آنگه نصیحت قائل

چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال

به چشم و گوش و دهان آدمی نباشد شخص

که هست صورت دیوار را همین تمثال

نصیحت همه عالم چو باد در قفس است

به گوش مردم نادان چو آب در غربال

 

۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۰

کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

 

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

 

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

 

کاش می شد دل فراموشی نداشت

نم نم باران هم آغوشی نداشت

 

کاش می شد کاش های زندگی

تا شود در پشت قاب بندگی

 

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

 

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود...

"نیما یوشیج"

۲ نظر ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۴۶

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن.

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۱

۲۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۱

ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن

تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن

همچو موسی بودن از نور تجلی تابناک

گفتگوها با خدا در کوه و هامون داشتن

پاک کردن خویش را ز آلودگیهای زمین

خانه چون خورشید در اقطار گردون داشتن

عقل را بازارگان کردن ببازار وجود

نفس را بردن برین بازار و مغبون داشتن

بی حضور کیمیا، از هر مسی زر ساختن

بی وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن

گشتن اندر کان معنی گوهری عالمفروز

هر زمانی پرتو و تابی دگرگون داشتن

عقل و علم و هوش را بایکدیگر آمیختن

جان و دل را زنده زین جانبخش معجون داشتن

چون نهالی تازه، در پاداش رنج باغبان

شاخه‌های خرد خویش از بار، وارون داشتن

هر کجا دیوست، آنجا نور یزدانی شدن

هر کجا مار است، آنجا حکم افسون داشتن

پروین اعتصامی دیوان اشعار مثنویات آرزوها ۴

۱۲ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۶