کاریکلماتور های پرویز شاپور- سری پنجم
- آرزوهای بر باد رفته مشترکی داریم.
- دلم به حال مسافری میسوزد که پایش در اثر خستگی اعتصاب میکند.
- آن چنان در تو غرق شدهام که وقتی برابر آینه میایستم، تو را میبینم.
- تشنگی در آب هم دست از سر ماهی برنمیدارد.
- عاشق آدم کم حرفی هستم که یک تنه حریف ده تا آدم پرگو است.
- به حال موجودی اشک میریزم که میخواهد با زنگ ساعت از خواب غفلت بیدار شود.
- عاشق سکوتی هستم که از فریاد، تقاضای پناهندگی میکند.
- وقتی که نیستی، لبخندهایم اشک میریزند.
- سکوت صدای پای مسافر لبریز از خستگی است.
- مسافر خسته در سکوت صدای پایش استراحت میکند.
- سکوت، ساکن گورستان است.
- به حال اعدادی اشک میریزم که عمری در بازداشتگاه جدول ضرب در سلول انفرادی محبوسند.
- «الف» در زمان سالخوردگی تبدیل به «دال» میشود.
- ایکاش میتوانستم بر سر دوراهی در خروجی زندگی، راه جهنم را از بهشت تشخیص دهم.
- شادی بدون پشتوانه، لبخند ساختگی در پی دارد.
- گوشم آنچنان سنگین شده است که تا پایم را لگد نکنی صدای پایت را نمیشنوم.
- آتش تا خاکستر نشود آتشبس اعلام نمیکند.
- اردشیر دراز دست، دولا نشده بند کفشش را میبندد.
- عاشق ماهیای هستم که در هوای بارانی برای دیدن رنگینکمان سرش را از آب بیرون میآورد.
- تا پای راستم با مرخصی پای چپم موافقت نکند، لیلی نمیکنم.
- همزمان با پیدا کردنت خودم را گم کردم.
- پنهانیترین رازهایم را با سکوت در میان میگذارم.
- آنچنان با تو یکی شدهام که وقتی نیستی به خودم دسترسی ندارم.
- آدم منزوی، ساکن خودش میباشد.
- آنچنان آدم بدقولی هستم که در محل دیدار، انتظار خودم را میکشم.
- موجودی که به جای سلام خداحافظی میکند حرف آخر را اول میزند.
- حاصل جمع نجواها فریاد است.
- آدم نابینا در برابر آینه دلش میایستد.
- وقتی چشمم را میبندم نگاهت را از نزدیکترین فاصله میبینم.
- چون مرگ با تقاضای پناهندگیام موافقت نکرد از خودکشی جان سالم به در بردم.